منتقم

آخرین امید، ای پناه شیعیان، العجل امام عشق، بیا صاحب الزمان عج

منتقم

آخرین امید، ای پناه شیعیان، العجل امام عشق، بیا صاحب الزمان عج

درباره بلاگ
منتقم

**الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم**اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ**

آخرین نظرات

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

با اشک‌هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه‌ها را مرور کرد

ذهنش ز روضه‌های مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در بیت‌هاش مجلس ماتم به پا شده است

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است که در جان واژه‌هاست
شاعر شکست خورده طوفان واژه‌هاست

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت

یک بیت بعد ، واژه لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

حس کرد پا به پاش جهان گریه می‌کند
دارد غروب فرشچیان گریه می‌کند

با این زبان چگونه بگویم چه‌ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید

او را چنان فنای خدا بی‌ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید

در خون کشید قافیه‌ها را، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
خورشید سر بریده غروبی نمی‌شناخت

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود
او کهکشان روشن هفده ستاره بود

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...
پیشانی‌اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...
در خلسه‌ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

                                              شــــــاعر: سیدحمیــــدرضا برقعی

لام میم

حیرانم:

 از این همه صداقت سبز، از این همه شهامت، از این همه دلیری، از گلهای سرخ که در زلال رودهای خاطرات تو پرپر گشته اند. آری تو را می گویم سمیه کردستان، ناهید فاتحی کرجو

 از تو که بال پروازت سینه آسمان را شکافته

از عشق، که قصه وصل تو به سوی معشوق گشته و از گلهای عطرافشان شبنم، که در باغ سجاده ات شکفته حیرانم.

حیرانم از نسیم که چگونه آیه دلاوریت را بر قامت سرو نوشته.

 از نسترن ها که بر پرچین مزارت به دنبال ردپای باران  اند.


        

 چه عاشقانه به پیشواز بهار رفتی و من حیرانم از نام سرخ عشق که غنچه شهادت را در باغ لبانت شکوفا ساخته و در کرانه دور دست، یادت را به آبی آسمان پیوند زده.

من به تو می اندیشم، ای سپیدار بلند استقامت و ای نام تو یادآور طلوع آزادی،

زلال عطر تو در عمق وجودم جاری است و طنین فریاد الله اکبرت در گوش زمان همیشه باقی است.

 آن روز را به یاد می آوریم که مشتاقانه به استقبال طلوع رفتی و از شوق پرگشودی و تا معبد خورشید پرواز کردی. به من بگو در کدامین قاموس عشق مفهوم شوق تو را بیابم و در کدامین دشت ردپای تو را پیدا کنم.

 تو ناهید بودی که همچون ستاره ای در آسمان شهادت درخشیدی و پیکر مجروح و آغشته به خون تو اگر چه صدایی برای فریاد زدن و جانی برای فدا کردن در راه انقلاب نداشت اما کتابی مصور از دد منشی ضد انقلاب بود که همواره حلقومی برای هزاران فریاد مظلومیت و ایستادگی است.

آری تو زینب گونه با خدا معامله کردی و سرافراز شدی و در بزم حضور، از دست ساقی ملکوت، جام شهادت نوشیدی و بر سر سفره عاشورا میهمان شدی.

از فرات عشق و از زمزم ایمان سیراب شدی و نقد جان در کف اخلاص گرفتی و با تکبیر ایمان به نماز عشق ایستادی و با قنوت غربت به سلام شهادت متصل شدی.

من به تو می اندیشم به تو که با شوق پیوستن به دریا از کویر بیهودگی رخت بر بستی و چون غنچه شکفتی و راز محبت و مهربانی را گفتی و شقایق وار پرپر شدی.

 پیشانی ات خاک را تبرک می بخشید و معنای وسعت را حقیر می کرد چشمانت دریچه ای بود سمت عاشقانه ترین واژه ها،  دهانت امتزاج دعا بود و خدا و طرح لبخندت دلچسب ترین روزها را به یاد می آورد. افسوس ای شهید امروز تو نیستی و عکس تو در قاب لبخند می زند.

امروز قاصدکها میراث دار سبز خاطرات تواند وذهن آسمان پر از خاطره پرواز سرخ توست و نام تو تا قیامت باقی است.

 شهیدان را به نوری ناب شوئیم

درون چشمه مهتاب شوئیم

 شهیدان همچو آب چشمه پاک اند

 شگفتا آب را با آب شوئیم

لینک زندگینامه شهید ناهید فاتحی کرجو

لام میم
۱۲ آبان ۹۱ ، ۲۰:۵۰

عید ولایت مبارک

«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک»

غدیر یعنی کسانی که عقب مانده اند برسند و کسانی که جلو رفتند برگردند.
غدیر یعنی با ولایت حرکت کردن

غدیر کربلای عوام بود و کربلا غدیر خواص.
در غدیر با آنکه بیعت گرفته شد، جفا شد و در کربلا با آنکه بیعت برداشته شد، وفا شد.

لام میم

اَلَم یَعــــــلَم باَنَّ اللّهَ یَـــــــــرَی ؟

آیا (انسان) نمی داند که خــــــــــدا می بیند؟


سوره مبارکـــــــه علق آیه 14

لام میم
۰۲ آبان ۹۱ ، ۱۹:۰۷

عـــــــــرفـــــه

الهی !عرفه‏ ام، با حسین علیه‏ السلام از عرفات کوچ کرد و رحل اقامت در کربلا گزید؛ پس تو را می خوانم به زبانی که امامم حسین علیه ‏السلام در روز عرفه و در وداعش با سرزمین عرفات خواند.

الهی تو را می‏ خوانم، با اشک‏هایی که به ترنم آخرین نوای آسمانی مولایم حسین علیه‏ السلام در روز عرفه، بر صورت شرمسارم روان شده است.
الهی! تو را می‏ خوانم به پاکی و خلوص بندگی در صحرای عرفات، به تکاپوی حاجیان؛ آن‏گاه که جان مشتاق را برای لقای تو روانه آسمان زلال عرفه می‏کنند.
خدای من! دلم برای آشنایی و آشتی با تو، بی‏تاب‏تر از همیشه است و تنها دارایی‏ ام در پیشگاه تو، دعایی است که به آن وعده اجابت داده ‏ای.
چگونه تو را دریابم و کدام باد موافق، این خس دورافتاده از آستانت را به کوی شناخت و دلدادگی به تو رهنمون می‏سازد؟
الهی! تو نوری؛ آشکارتر از آنی که به مدد آثار خلقتت، شناخته شوی.
تو نوری و روشن‏تر از آنی که در پناه سایه درآیی.
خدای من! چه وقت از دیده ‏ام نهان شدی تا برای اثبات بودن تو، دست به دامن برهان و استدلال ببرم؟
تو آنقدر ظاهری که رسیدن به تو از راه مشاهده آثارت، راه دراز پیمودن و به بیراهه رفتن است. پس خدای من! چنان به عشق خود مرا بنواز و یاری‏ ام کن تا دیده ‏ام؛ به فراتر از نشانه‏ هایت دل مشغول دارد و از درک نور تو که آفاق را روشن کرده، بازنماند.
بارالها! چنان خود را به من بنما که بی ‏واسطه و با شهود قلب، شیفته جمال نورانی تو شوم...

فاطره ذبیح‏ زاده

لام میم