منتقم

آخرین امید، ای پناه شیعیان، العجل امام عشق، بیا صاحب الزمان عج

منتقم

آخرین امید، ای پناه شیعیان، العجل امام عشق، بیا صاحب الزمان عج

درباره بلاگ
منتقم

**الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم**اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ**

آخرین نظرات
۱۱ شهریور ۸۸ ، ۱۳:۲۹

حضرت خضر (ع) و ماجراى زندگى او

حضرت خضر (ع) و ماجراى زندگى او

در قرآن مجید به صراحت نامى از حضرت خضر - علیه السلام - نیامده، ولى طبق روایات متعدد، منظور از آیه 65 سوره کهف (که مربوط به داستان موسى و مرد عالم است و قبلاً در زندگى موسى - علیه السلام - ذکر شد) حضرت خضر - علیه السلام - است، که خداوند او را در آیه مذکور چنین توصیف کرده است:«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیناهُ رَحْمَة مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً؛ موسى و یوشع، در آن جا بنده‏اى از بندگان ما را یافتند که رحمت و موهبت عظیمى از سوى خود به او داده، علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بودیم.»بنابراین خضر مطابق این آیه، از بندگان خاصّ خدا است که مشمول رحمت مخصوص الهى بوده از جانب خداوند علم لدنّى داشت.مطابق پاره‏اى از روایات، نام او «تالیا بن ملکان» بود، و خضر لقب او است، زیرا خضر به معنى سبزى است و او هر کجا گام مى‏نهاد به برکت قدومش زمین سرسبز مى‏شد.از بعضى از روایات استفاده مى‏شود که او از پیامبران بود، چنان که در بعضى آیات سوره کهف (مانند آیه 82 کهف: «ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِى» و مانند آیه 80 «فَأَرَدْنا» این مطلب را تأیید مى‏نماید.)و طبق روایات متعدّد، حضرت خضر - علیه السلام - از یک عمر طولانى تا قیامت برخوردار است و هم اکنون زنده مى‏باشد.[1] او از یاران ذو القرنین بود که در شرح حال ذو القرنین ذکر خواهد شد.

و از امام باقر - علیه السلام - نقل شده فرمود: «خضر - علیه السلام - پیامبر مرسل بود، خداوند او را به سوى قوم خود فرستاد، او آنها را به توحید و ایمان به پیامبران و رسولان و کتابهاى آسمانى دعوت کرد و معجزه او این بود که در هر کجا از چوب خشک و زمین خالى از گیاه مى‏نشست، آن چوب و زمین، سرسبز و خرّم مى‏شد. از این رو او با اسم خضر (که به معنى سبز است) نامیده شد.او از نوادگان حضرت نوح - علیه السلام - بود، و سلسله نسب او را چنین نوشته‏اند: «تالیا بن ملکان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح.»[2]در رابطه با حضرت خضر - علیه السلام - روایات و داستان‏هاى بسیارى در کتب حدیث ما آمده، که اگر گردآورى شود، کتاب قطورى خواهد شد. به عنوان نمونه در این جا نظر شما را به چند ماجرا از زندگى آن حضرت جلب مى‏کنیم:

1

. بردگى خضر - علیه السلام - از تاجر بازار

روزى پیامبر - صلّى الله علیه و آله - به اصحاب خود فرمود: آیا مى‏خواهید خاطره‏اى از خضر براى شما نقل کنم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا.

پیامبر - صلّى الله علیه و آله - فرمود: روزى خضر - علیه السلام - در یکى از بازارهاى بنى اسرائیل عبور مى‏کرد، ناگهان فقیرى که او را مى‏شناخت نزد او آمد و تقاضاى کمک کرد.

خضر - علیه السلام - گفت: «ایمان به خدا دارم، ولى چیزى نزدم نیست تا به تو بدهم.»

فقیر گفت: «آثار نورانیت و خیر در چهره تو مى‏نگرم، و امید خیر از تو دارم تو را به وجه (آبروى) خدا به من کمک کن.»[3]

خضر - علیه السلام - گفت: مرا به امر عظیم (آبروى خدا) قسم دادى، چیزى ندارم (ولى نمى‏توانم از این امر عظیم که نام بردى بگذرم) جز این که مرا به عنوان برده (غلام) بگیرى و در این بازار بفروشى، و پولش را براى خود بردارى.

فقیر گفت: آیا چنین کارى روا است؟

خضر گفت: به حق مى‏گویم که تو مرا به امرى عظیم سوگند دادى. من نمى‏توانم این نام عظیم را نادیده بگیرم، مرا بفروش.

فقیر، خضر را به تاجرى به مبلغ چهار صد درهم فروخت، و آن پول را براى خود برداشت و رفت.

خضر - علیه السلام - مدتى نزد اربابش ماند، ولى دید اربابش کارى را بر عهده او نمى‏گذارد. روزى به اربابش گفت: «تو مرا براى خدمت خریده‏اى، دستور بده تا کارى را براى تو انجام دهم.»

تاجر گفت: من خوش ندارم که تو را به زحمت بیفکنم، تو پیرمرد سالخورده‏اى هستى.

خضر گفت: نه، کار براى من زحمت نیست.

تاجر سنگ بزرگى را در گوشه خانه‏اش نشان داد که لازم بود شش نفر کارگر در طول یک روز بتوانند آن سنگ را از آن جا بردارند و بیرون ببرند و گفت این سنگ را از خانه خارج کن.

خضر - علیه السلام - در همان ساعت، آن سنگ را برداشت و به تنهایى آن را بیرون برد.

تاجر به او گفت آفرین، کار را بسیار نیکو انجام دادى، با قدرتى که هیچ کس آن قدرت را ندارد.

پس از مدّتى تاجر تصمیم گرفت به مسافرت برود، به خضر گفت: من تو را امین یافتم، تو را در خانه‏ام مى‏گذارم، نسبت به اهل خانه‏ام جانشین خوبى باش تا بازگردم، و من خوش ندارم تو را به زحمت افکنم.

خضر گفت: زحمت نیست، هر کارى مى‏خواهى بفرما انجام دهم.

تاجر گفت: مقدارى خشت درست کن و آماده نما تا بازگردم.

تاجر به مسافرت رفت و پس از مدتى بازگشت دید خضر - علیه السلام - ساختمان خانه او را به طور محکم و عالى درست کرده است، به خضر گفت: «تو را به وجه (آبروى) خدا سوگند مى‏دهم بگو تو کیستى و کارت چیست؟»

خضر گفت: تو مرا به امر عظیم که وجه خدا باشد سوگند دادى، و همین وجه خدا مرا به بندگى او وا داشته است، من خضر هستم که نامم را شنیده‏اى. فقیرى از من تقاضاى کمک کرد. در نزدم چیزى نبود که به او بدهم. مرا به وجه خدا قسم داد، ناگزیر خودم را برده او نمودم، او مرا به تو فروخت و پولش را گرفت و رفت. این را بدان که اگر شخصى را به وجه و آبروى خدا سوگند دهند، تا کارى را انجام دهد، و آن شخص قدرت انجام آن کار را داشته باشد ولى انجام ندهد، در روز قیامت، به گونه‏اى محشور مى‏شود که در صورتش گوشت و خون نیست، و تنها استخوانى که بر اثر به هم خوردنشان صدایش به گوش مى‏رسد، در چهره او دیده مى‏شود.

تاجر معذرت خواهى کرد و گفت: من تو را نشناختم و به تو زحمت دادم.

خضر گفت: اشکالى ندارد تو به من لطف و مهربانى نمودى.

تاجر گفت: پدر و مادرم به فدایت، در مورد خود و اهل خانه‏ام هرگونه که مى‏خواهى رفتار کن. اختیار ما با تو است، و اگر بخواهى تو را آزاد کردم هر جا مى‏خواهى برو.

خضر گفت: دوست دارم مرا آزاد کنى تا به عبادت خدا پردازم. تاجر او را با کمال معذرت خواهى آزاد نمود.

خضر - علیه السلام - گفت: «حمد و سپاس خداوندى را که توفیق بندگى درگاهش را به من عنایت فرمود، و مرا در پرتو بندگیش، از انحرافات نجات داد.»[4]

2. -نصیحت خضر - علیه السلام - به موسى - علیه السلام

هنگامى که در ماجراى ملاقات موسى و خضر (که داستانش در زندگى موسى گذشت) خضر خواست از موسى - علیه السلام - جدا شود، موسى - علیه السلام - از خضر - علیه السلام - تقاضاى اندرز و نصیحت کرد. خضر - علیه السلام - گفت:

«1. به آن کس (خداوند) بپیوند که پیوستن به او براى تو زیانى ندارد، و پیوستن به غیر او سودى براى تو نخواهد داشت 2. از لجاجت پرهیز کن 3. از حرکت بى‏هدف و بدون نیاز، دورى کند 4. خنده بیجا و بدون تعجّب نکن 5. خطاکار را به خاطر خطایش سرزنش نکن (با ملایمت او را از خطایش باز دار و گرنه جرى‏تر مى‏شود) 6. در مورد خطاهاى خود، در درگاه خدا گریه کن.»[5]

3. وسعت علم پیامبر اسلام - صلّى الله علیه و آله - و وصى او

هنگامى که موسى - علیه السلام - از خضر - علیه السلام - جدا شد، و به خانه‏اش بازگشت، برادرش هارون - علیه السلام - از موسى - علیه السلام - پرسید: «چه خاطره‏اى از ملاقات با خضر - علیه السلام - دارى برایم بیان کن.»

موسى - علیه السلام - فرمود: با خضر - علیه السلام - کنار دریا نشسته بودیم، ناگاه پرنده به پیش ما فرود آمد و قطره آبى را از دریا به منقارش گرفت و سپس به طرف مشرق افکند، بار دیگر قطره آبى به منقار گرفت و آن را به سوى مغرب افکند، سپس قطره دیگرى آب به منقار گرفت و آن را به سوى آسمان افکند، بار چهارم قطره آبى از دریا به منقار گرفت و به سوى زمین افکند، براى بار پنجم با منقارش قطره آبى گرفت و سپس به دریا انداخت.

ما از این حادثه شگفت زده شدیم، خضر از آن پرنده پرسید: این کارها چیست که انجام دادى؟ آن پرنده جواب نداد.

در این هنگام شخصى به صورت صیاد به نزدیک ما آمد و به ما نگاه کرد و گفت: «براى چه شما را در مورد کارهاى آن پرنده متحیر مى‏نگرم؟»

موسى و خضر گفتند: آرى حیرت ما در مورد راز این حرکاتى است که آن پرنده انجام داد.

صیاد گفت: من مردى صیاد هستم و راز آن را مى‏دانم، ولى شما هر دو پیامبر هستید و راز آن را نمى‏دانید.

موسى و خضر گفتند: ماچیزى جز آن چه را که خداوند به ما بیاموزد نمى‏دانیم.

صیاد گفت: این پرنده دریایى است و نامش مسلم است، زیرا وقتى آواز مى‏خواند در آواز خود مى‏گوید: مسلم.

اما این که: قطره آب دریا را به منقار گرفت و به آسمان و زمین و مشرق و مغرب و بالا و پایین ریخت مى‏خواست بگوید: بعد از شما در آخر الزّمان پیامبرى (پیامبر اسلام) مبعوث مى‏شود که امّت او مشرق و مغرب را مى‏گیرند، (در شب معراج) به آسمان مى‏رود و سپس (پس از رحلت) در زمین دفن مى‏گردد.

و اما این که آب در منقارش را به دریا ریخت خواست بگوید: «علم این عالِم (خضر) در نزد علم او (پیامبر اسلام) مانند قطره نسبت به دریا است، سپس وصى و پسر عمویش (حضرت على - علیه السلام -) وارث علم او مى‏شود.»

گفتار آن صیاد ما را از حیرت بیرون آورد و آرام گرفتیم، سپس آن صیاد پنهان شد، فهمیدیم او فرشته‏اى بود که خداوند او را نزد ما که ادعاى کمال مى‏کردیم فرستاده بود (تا بفهمیم دست بالاى دست بسیار است، و در نتیجه مغرور نشویم)[6]

4. تسلیت خضر - علیه السلام - به بازماندگان پیامبر - صلّى الله علیه و آله -

امام باقر - علیه السلام - فرمود: هنگامى که پیامبر خدا - صلّى الله علیه و آله - رحلت کرد، آل محمد - صلّى الله علیه و آله - آن چنان اندوهگین شدند که از شدّت ناراحتى درازترین شبها را مى‏گذراندند (چشمشان به خواب نمى‏رفت) تا آن جا که آسمان بالاى سرشان، و زمین زیر پایشان را فراموش کردند، زیرا رسول خدا - صلّى الله علیه و آله -، خویش و بیگانه را با هم متّحد و دوست کرده بود و همه را حامى دین نموده بود. در این حال، شخصى بر آنها وارد شد که خودش را نمى‏دیدند ولى سخنش را مى‏شنیدند (که به عنوان تسلیت) مى‏گفت:

درود و رحمت و برکات خدا بر شما خاندان باد، با وجود خدا و در سایه لطف الهى، هر مصیبتى، قابل تحمّل است، و هر از دست رفته‏اى را جبرانى است، هر انسانى مرگ را مى‏چشد، و قطعاً خداوند در روز قیامت، پاداش شما را به طور کامل خواهد داد،... بر خدا توکّل کنید و به او اعتماد نمایید... شما را به خدا مى‏سپارم و سلام بر شما باد.»

شخصى از امام باقر - علیه السلام - پرسید: این تسلیت از جانب چه کسى براى آنها آمد؟ امام باقر - علیه السلام - فرمود:

«مِنَ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالى؛ از جانب خداوند متعال.»[7]

(و از ثعلبى روایت شده که امیر مؤمنان - علیه السلام - به حاضران فرمود: «صاحب صدا، برادرم خضر - علیه السلام - است که شما را در مورد مصیبت رسول خدا - صلّى الله علیه و آله - تسلیت مى‏گوید.)[8]

5. پاسخ امام حسن - علیه السلام - به پرسش‏هاى خضر - علیه السلام -

عصر خلافت ابوبکر بود. حضرت على - علیه السلام - همراه فرزندش حسن - علیه السلام - و سلمان در مکّه در مسجد الحرام (کنار کعبه) نشسته بودند. ناگاه مردى خوش قامت که لباس‏هاى زیبا پوشیده بود، به نزدیک آمد و به حضرت على - علیه السلام - سلام کرد: و در محضر آنها نشست و چنین گفت:

«اى امیرمؤمنان! از شما سه مسأله مى‏پرسم، اگر پاسخ آن را دادى، مى‏فهمم آنها که حق شما را غصب کردند دنیا و آخرت خود را تباه ساخته‏اند (و تو به حق هستى)، و گرنه آنها و شما در یک سطح، برابر هم هستید.»

على: آن چه خواهى بپرس.

ناشناس: «1. به من خبر بده وقتى که انسان مى‏خوابد، روحش به کجا مى‏رود؟ 2. چگونه انسان چیزى را به یاد مى‏آورد و چیزى را فراموش مى‏کند؟ 3. چگونه افراد به دایى یا عموى خود شباهت پیدا مى‏کنند؟»

در این هنگام على - علیه السلام - به فرزندش حسن - علیه السلام - متوجه شد و فرمود: «اى ابا محمد! پاسخ این مرد را بده!»

حسن مجتبى به مرد ناشناس رو کرد و پاسخ او را چنین بیان کرد:

1. انسان هنگامى که مى‏خوابد روح او[9] به باد مى‏پیوندد و آن باد به هوا آویخته مى‏شود، تا هنگامى که بدن انسان براى بیدار شدن حرکت مى‏کند، در این هنگام خداوند به روح اجازه مى‏دهد تا به پیکر صاحبش باز گردد، پس از این اجازه، آن روح، باد را و باد هوا را جذب کرده و روح به پیکر صاحبش باز مى‏گردد، و در آن آرام مى‏گیرد، و اگر خداوند به روح اجازه بازگشت نداد، هوا باد را و باد روح را جذب کرده، و تا روز قیامت روح به پیکر صاحبش باز نمى‏گردد.

2. در مورد یادآورى و فراموشى، پاسخ این است که قلب انسان بر اساس حق قرار دارد، و روى حق طَبَقى افکنده شده، اگر انسان در این هنگام صلوات کامل بر محمد و آلش - صلّى الله علیه و آله - فرستاد، آن طبق از روى حق برداشته شده و قلب روشن مى‏شود و انسان مطلب فراموش شده را به یاد مى‏آورد، و اگر صلوات کامل نفرستاد، آن طبق بر روى حق پرده مى‏افکند و در نتیجه قلب تاریک شده و انسان در میان فراموشى مى‏ماند.

3. در مورد شباهت نوزاد به دائى یا عموى خود، از این رو است که: هنگامى که مرد با آرامش خاطر با همسرش آمیزش کرد و در این حال نطفه فرزند منعقد گردید، آن فرزند به پدر و مادرش شباهت مى‏یابد، و اگر او با پریشانى و اضطراب با همسرش آمیزش نمود و در این حال نطفه فرزند منعقد گردید، آن فرزند به دایى یا عمویش، شباهت مى‏یابد.

مرد ناشناس که در مورد پاسخِ سه سؤال خود به طور کامل قانع شده بود، برخاست و مکرّر به یکتایى خدا و رسالت محمد - صلّى الله علیه و آله - و وصایت على - علیه السلام - و سایر امامان - علیهم السلام - تا حضرت قائم (عج) گواهى داد، و از آن جا رفت.

حضرت على - علیه السلام - به فرزندش حسن - علیه السلام - فرمود: «به دنبال این مرد ناشناس برو ببین کجا مى‏رود.» حسن - علیه السلام - به دنبال او حرکت کرد، ولى او را دید وقتى که از مسجد بیرون رفت، از نظرها غایب شد. حسن - علیه السلام - نزد پدر بازگشت و از غایب شدن او خبر داد. على - علیه السلام - از حسن - علیه السلام - پرسید: آیا دانستى او چه کسى بود؟

حسن: خدا و رسول و امیرمؤمنان آگاه‏ترند.

على: «او خضر - علیه السلام - بود!»[10]

6. شرکت خضر - علیه السلام - همراه امام زمان (عج) در تأسیس مسجد جمکران

شیخ عفیف و صالح، حسن بن مُثله جمکرانى ماجراى مسجد جمکران را چنین نقل مى‏کند: شب سه شنبه هفدهم ماه رمضان سال 373 هـ. ق در سراى خود خوابیده بودم. نیمه شب بود. ناگاه عدّه‏اى به خانه‏ام آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: «برخیز و امر حضرت مهدى صاحب الزّمان (عج) را اجابت کن که تو را مى‏طلبد.»

حسن بن مُثلَه مى‏گوید: برخاستم و آماده شدم و حرکت کردم و چون به در خانه‏ام رسیدم جماعتى از بزرگان را دیدم، سلام کردم، جواب سلام را دادند، و خوش آمد گفتند و مرا به آن جایگاه که اکنون مسجد جمکران در آن جا واقع شده، بردند نگاه کردم دیدم تختى در آن جا نهاده شده، و فرشى نیکو بر روى آن تخت، گسترده‏اند، و بالشهاى نیکو بر آن نهاده‏اند، و جوانى حدود سى ساله بر روى تخت بر بالشها تکیه کرده، و پیر مردى در پیش روى او نشسته و کتابى در دست گرفته و براى آن جوان مى‏خواند. دیدم بیش از شصت مرد که بعضى جامه‏هاى سفید و بعضى جامه‏هاى سبز بر تن داشتند در گرداگرد آن جوان، بر روى زمین نماز مى‏خواندند.

آن پیرمرد که حضرت خضر - علیه السلام - بود مرا روى تخت نشانید[11] و حضرت امام مهدى (عج) (آن جوان) مرا به نام خود خواند و فرمود: «برو به حسن بن مسلم بگو تو چند سال است این زمین را آباد مى‏کنى و ما خراب مى‏کنیم، پنج سال زراعت کردى، بار دیگر امسال شروع به زراعت کردى، باید هرچه از این زمین سود برده‏اى برگردانى، تا در همین محل، (از همان سود زراعت) مسجد بنا کنند. به حسن بن مسلم بگو این جا زمین شریفى است، خداوند متعال این زمین را از زمینهاى دیگر برگزیده، و ارجمند نموده است. تو آن را گرفته و به زمین خود ملحق نموده‏اى، اگر از این کار دورى نکنى، بلاى خداوند از ناحیه‏اى که گمان نمى‏برى بر تو فرو مى‏ریزد.»

حسن بن مثله عرض کرد: «اى سید و مولاى من، لازم است علامتى و نشانه‏اى در اختیارم بگذارى، زیرا مردم سخن مرا بدون علامت و نشانه نمى‏پذیرند.»

امام مهدى (عج) فرمود: نزد سید ابوالحسن برو و به او بگو برخیزد و بیاید و آن مرد (حسن بن مسلم) را بیاورد، و منفعت چند ساله را از او بگیرد، و به دیگران بدهد تا صرف در بناى ساختمان مسجد شود، باقى وجوه را نیز از رَهَق واقع در ناحیه اردهال که ملک ما است بیاورد، و ساختمان مسجد را تمام کند، و نصف رهق را وقف این مسجد کردیم که هر ساله وجوه در آمد آن را بیاورد و در ساختمان این مسجد به مصرف برسانند.

به مردم بگو به این محل اشتیاق داشته باشند و آن را عزیز بدارند، و در آن چهار رکعت نماز بخوانند، دو رکعت نماز تحیت مسجد، در هر رکعتى یکبار «الحمد» و هفت بار «قُلْ هُوَ اللهُ اَحَد»، و در رکوع و سجود، هفت بار ذکر رکوع و سجود را بخوانند.

سپس دو رکعت نماز صاحب الزّمان بگذارند: در رکعت اول، هنگامى که در سوره حمد به آیه «إِیاکَ نَعْبُدُ وَ إِیاکَ نَسْتَعِینُ» رسیدند آن را صد بار بگویند، رکعت دوم را نیز به همین طریق انجام دهند. ذکر رکوع و سجود را در هر رکعت هفت بار بگویند و بعد از نماز، یک بار تهلیل (لا اِلهَ اِلَّا الله) بگویند، سپس تسبیح فاطمه زهرا - علیها السلام - را بگویند، آن گاه سر بر سجده نهاده و صد بار بر پیامبر و آلش، صلوات بفرستند. هر کس این دو نماز را بخواند گویى آن را در خانه کعبه خوانده است...[12]

7. من خضر شیعه على - علیه السلام - هستم

اعمش روایت کرده و مى‏گوید: در مدینه بانویى سیاه چهره و نابینا را دیدم به تشنگان آب مى‏داد و مى‏گفت: «به عشق و حبّ على - علیه السلام - بنوشید.»

پس از مدّتى به مکّه رفتم او را بینا یافتم، به مردم آب مى‏داد و مى‏گفت: «به عشق على - علیه السلام - بنوشید، همان کسى که چشمم را بینا کرد.»

نزدش رفتم و گفتم: «اى خانم! تو در مدینه نابینا بودى و مى‏گفتى به عشق على - علیه السلام - بنوشید، ولى اکنون تو را بینا مى‏نگرم، ماجراى تو چیست؟»

او چنین پاسخ داد: مردى را دیدم نزد من آمد و گفت: «اى بانو! تو کنیز آزاد شده على - علیه السلام - و از دوستان آن حضرت هستى؟»

گفتم: آرى.

گفت: «خدایا! اگر این بانو راست مى‏گوید، او را بینا کن!» سوگند به خدا به دعاى او بینا شدم، به سؤال کننده گفتم تو کیستى؟ گفت:

«اَنَا الْخِضر وَ اَنَا مِنْ شِیعَة عَلِى بْنِ اَبِیطالِب؛ من خضر هستم و من شیعه على - علیه السلام - مى‏باشم.»[13]

8. نوید خضر به نیایشگر مأیوس

شخصى بود، نیمه‏هاى شب بر مى‏خاست و در تاریکى و تنهایى، به دعا و نیایش مى‏پرداخت و با سوز و گداز خاصّى، اَلله اَلله مى‏گفت.

مدّتها او به توفیقى دست یافته بود. تا این که شیطان از حال و قال آن مرد خدا، بسیار غمگین و خشمگین شد، در کمین او قرار گرفت تا او را بفریبد، سرانجام در قلب او القاء کرد که: «اى بینوا، چرا آن قدر الله الله مى‏گویى؟ دعاى تو به استجابت نمى‏رسد، به این دلیل که مدتهاست خدا را صدا مى‏زنى، ولى خدا حتى یکبار هم به تو لبیک نگفته است!»

همین القاء شیطانى «که او نمى‏دانست از کجا آمد؟» قلب او را شکست و مأیوسانه گفت: به راستى چه فایده؟ هر چه دعا مى‏کنم، نتیجه بخش نیست...

شبى با همین حال و دل شکسته و روح افسرده، خوابید. در عالم خواب حضرت خضر پیامبر - علیه السلام - را دید، خضر - علیه السلام - به او گفت: چرا این گونه مأیوس و افسرده‏اى؟ چرا راز و نیاز و نیایش با خداى خود را ترک نموده‏اى، و چون پشیمانى ناامید، از مناجات با خدا، کنار کشیده‏اى؟

او در پاسخ گفت: «زیرا از در خانه خدا رانده شده‏ام و چنین فهمیده‏ام که این در، به روى من بسته است، از این رو ناامید شده‏ام»:

گفت: لبیکى نمى‏آید جواب زان همى ترسم که باشم ردّ باب

حضرت خضر - علیه السلام - به او فرمود: «اى نیایشگر بینوا، خداوند به من الهام کرد که به تو بگویم: تو خیال مى‏کنى جواب خدا را باید از در و دیوار بشنوى؟ همین که الله الله مى‏گویى، دلیل آن است که: جذبه الهى تو را به سوى خودش مى‏کشاند، و دعایت را به استجابت رسانده است.»[14]

9. نصیحت جالب خضر - علیه السلام - و على - علیه السلام -

روزى حضرت خضر - علیه السلام - به محضر امیرمؤمنان على - علیه السلام - آمد. پس از احوالپرسى، على - علیه السلام - به او فرمود: «سخن حکیمانه‏اى بگو»

خضر گفت: «ما اَحْسَنَ تَواضُعُ الْاَغْنِیاءِ لِلْفُقَراءِ قُرْبَة اِلَى اللهِ؛ تواضع ثروتمندان نسبت به تهیدستان براى رضاى خدا، چقدر زیبا است!»

امیر مؤمنان على - علیه السلام - فرمود: «وَ اَحْسَنْ مِنْ ذالِکَ تِیهُ الْفُقَراءِ عَلَى الْاَغْنِیاءِ ثِقَة بِاللهِ؛ زیباتر از این بى‏اعتنایى تهیدستان بر ثروتمندان به خاطر اطمینان به خدا است.»

خضر - علیه السلام - گفت: «سزاوار است این سخن را با طلا نوشت.»[15]

تواضع ز گردن فرازان نکوست گدا گر تواضع کند خوى او ست

بزرگان نکردند در خود نگاه خدا بینى از خویشتن بین مخواه

بلندى چو خواهى تواضع گزین که این بام را نیست سُلَّم جز این

شبى حضرت على - علیه السلام - خضر - علیه السلام - را در خواب دید و از او درخواست نصیحت کرد. خضر - علیه السلام - دست خود را به على - علیه السلام - نشان داد.

على - علیه السلام - مشاهده کرد که در کف دست او با خط سبز چنین نوشته شده:

قَد کُنتَ مَیتاً فَصِرْتَ حَیاً وَ عَنْ قَلِیلٍ تَعُودُ مَیتاً

فَابْنِ لِدارِ الْبَقاءِ بَیتاً وَدَعَ لِدارِ الْفَناءِ بَیتاً

یعنى: «مرده بودى زنده شدى، و به زودى مرده مى‏شوى، بنابراین براى خانه بقا، خانه بساز و خانه فانى را رها کن.»[16]

10. دعاى پُر پاداش

روزى حضرت على - علیه السلام - مشغول طواف کعبه بود، ناگاه دید مردى پرده کعبه را به دست گرفته و چنین دعا مى‏کند:

«یا مَنْ لا یشْغُلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ، یا مَنْ لا یغَلِّطُهُ السّائِلُونَ، یا مَنْ لا یتَبَرَّمُ اِلْحاحُ الْمُلِحِّینَ اَذِقْنِى بَرْدَ عَفْوِکَ وَ حَلاوَة مَغْفِرَتِکَ؛ اى خدایى که شنیدنت تو را از شنیدنى‏هاى دیگر غافل نکند، اى خدایى که در دریافت سؤال تقاضا کنندگان اشتباه نمى‏کنى، اى خدایى که اصرار اصرار کنندگان تو را آزرده نمى‏کند، خنکى عفوت، و شیرینى آمرزشت را به من بچشان.»

على به او فرمود: دعایت را شنیدم. او که خضر - علیه السلام - بود گفت: «این دعا را بعد از هر نمازى بخوان، سوگند به خدایى که جان خضر در دست اوست، اگر گناهت به اندازه تعداد ستارگان، و ریگها و خاکهاى زمین باشد، خداوند سریعتر از یک چشم به هم زدن، آنها را مى‏بخشد.»[17]

11. سلام خضر - علیه السلام - به على - علیه السلام - به عنوان چهارمین خلیفه

امیر مؤمنان حضرت على - علیه السلام - که همواره همراه و همراز پیامبر - صلّى الله علیه و آله - بود و از هر گونه فداکارى در راه پیشبرد اهداف عالیه اسلام و بزرگداشت صداى وحى که از زبان محمد - صلّى الله علیه و آله - بر مى‏خاست، دریغ نداشت، مى‏گوید: با رسول خدا - صلّى الله علیه و آله - در یکى از راه‏هاى مدینه در حرکت بودیم، ناگاه با پیرمرد بلند قامت چهار شانه‏اى که محاسن و ریش پُرى داشت، ملاقات نمودیم. او با کمال احترام به پیامبر - صلّى الله علیه و آله - سلام کرد و احوالپرسى نمود، سپس به من رو کرد و گفت: «اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رابِعَ الْخَلِیفَة وَ رَحْمَة اللهِ وَ بَرَکاتُه؛ سلام و درود و مهر خداوند بر تو اى چهارمین خلیفه!»

در این هنگام متوجه رسول اکرم - صلّى الله علیه و آله - شد و گفت: آیا چنین نیست؟

رسول خدا - صلّى الله علیه و آله - او را تصدیق کرد.

آن گاه، پیرمرد از نزد ما به سویى رفت (عجبا! این چه منظره‏اى بود، او که از چهره تابناکش، شکوه و شخصیتش آشکار بود، به راستى چرا مرا چهارمین خلیفه خواند؟ و چرا پیامبر - صلّى الله علیه و آله - او را تصدیق کرد؟ چه خوبست معماى این رازها برایم آشکار گردد.)

- اى رسول خدا! این گفتارى که آن پیر مرد گفت، چه بود؟ شما هم که پاى سخنان او را امضا کردید و وى را تصدیق نمودید.

پیامبر: او حرف درستى زد و سخن حکیمانه‏اى گفت: به راستى تو همان هستى که او بازگو نمود. (اینک گوش کن تا برایت توضیح دهم.)

خداوند در قرآن (به فرشتگان) مى‏فرماید: «من در زمین پدید آورنده «خلیفه» هستم.[18] اولین خلیفه و جانشینى که خداوند در زمین براى خود قرار داد حضرت آدم - علیه السلام - است.»

در مورد دیگر مى‏فرماید: «اى داود! ما تو را در زمین خلیفه نمودیم، طبق میزان حق و عدالت بر مردم حکومت کن.»[19] از این رو «داود» خلیفه دوم است.

در جاى دیگر مى‏فرماید: موسى - علیه السلام - به برادرش هارون گفت: در میان قوم من جانشین من باش! و امور آنان را اصلاح کن!»[20] بنابراین «هارون» خلیفه سوم است.

بالاخره در این آیه مى‏فرماید: «اعلانى است از طرف خداوند و رسول او به مردم، در مجمع عظیم اسلام (حج) که خدا و رسول او از مشرکان بیزارند.»[21]

اعلان کننده و مبلّغ از ناحیه خداوند و رسول او، تو هستى! تو وصى و وزیر و ادا کننده وام من هستى! تو همان گونه مى‏باشى که هارون براى موسى - علیه السلام - بود - گر چه بعد ازمن پیامبرى نخواهد آمد - روى این اساس همان گونه که آن پیرمرد بلند قامت تو را خلیفه چهارم خواند، چهارمین خلیفه هستى!

آیا مى‏خواهى بدانى او چه کسى بود؟

على: آرى مى‏خواهم.

پیامبر - صلّى الله علیه و آله -: او برادر تو خضر - علیه السلام - بود.[22]

------------------------------

[1] بحار، ج 13، ص 299.

[2] همان، ص 286.

[3] «بِوَجْهِ الله لَمّا تَصَدَّقْتَ عَلَى».

[4] اعلام الدین دیلمى، طبق نقل بحار، ج 13، ص 321.

[5] بحار، ج 13، ص 302.

[6] ریاض الجنان، طبق نقل بحار، ج 13، ص 312.

[7] اصول کافى، ج 1، ص 445.

[8] کحل البصر، ط بیروت، ص 195.

[9] منظور مرحله‏اى از روح است، نه روح کامل.

[10] احتجاج طبرسى، ج 1، ص 396-398.

[11] از این عبارت فهمیده مى‏شود، که حضرت خضر - علیه السلام - در تأسیس مسجد جمکران، همراه حضرت مهدى (عج) بوده، و کتابى در دست داشت و براى امام زمان (عج) مى‏خوانده است.

[12] مونس الحزین شیخ صدوق، طبق نقل تاریخ قدیم قم؛ بحار، ج 53، ص 230 تا 233.

[13] بحار، ج 42، ص 9.

[14] دیوان مثنوى به خط میرخانى، دفتر سوم، ص 207.

[15] سفینة البحار، ج 1، ص 390؛ بحار، ج 39، ص 133.

[16] همان، ص 391؛ مناقب آل ابیطالب، ج 1، ص 409.

[17] بحار، ج 39، ص 132، و نظیر آن در ص 133.

[18] «إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِیفَة» (بقره، 30).

[19] «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَة فِى الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» (صاد، 26).

[20] «وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَ أَصْلِحْ» (اعراف، 142).

[21] «وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِى‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ» (توبه، 3).

[22] عیون اخبار الرّضا، ج 2، ص 11.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۶/۱۱
لام میم

نظرات  (۱۲)

شاید آنروز که سهراب نوشت
تا شقایق هست زندگی باید کرد
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت
باید اینطور نوشت:
"هر گلی هم باشد
چه شقایق چه گل پیچک و یاس
تا نیاید مهدی
زندگی زیبا نیست
زندگی دشوار است. . .
می خواستم بهت بگم چقدر پریشونم

دیدم خودخواهیه دیدم نمی تونم

تحمل می کنم بی تو به هر سختی

به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی

به شرطی که بشنوم دنیات آرومه

که دوسش داری که از چشمات معلومه

بدون یه کسی اونجاست شبیه من یه دیونه که بیشتر از خودم قدرتو میدونه

میدونم نمی رسه به تو حتی صدای من
پست قشنگی با مطالب زیبا گذاشتید در مورد حضرت خضر(ع)


_____████ __________
_____██████ _____________
____████████___________▌
___███____███__________ █سلام سلام
___██_______██__________▌
__███________█_________▌
__▌●█________█_________█خوبی ؟
__███_______ █_________█
___██_______█________██
____________██_______██__▌
____█______██______███_ █اومدم بهت بگم که آپ کردم
_____▌_____██_____████_█
__________███___█████_█_█
________███__██████__█_█ و منتظرم بیای نظر بدی
______███__████____██_█
_____███_█████_████_█
____████_██████_███_█__▌
___████_█ █__███ _█__██_▌
__█████_████_▌_█_███_▌
_█████_██___██___██_█
_█████_███████_███__█__██
_███_▌███___██____██_███
_███_▌█████___███__█__█
_████_▌▌___█__█_██████
__██████_████__▌_████
___█████_____████████ مواظب قوی من هم باش
._=--███████████████
_=--=_-████████████
فاطمه یک اسمان ادراک بود

فاطمه خورشید روی خاک بود

قلب حق در سینه او می تپید

از سر انگشتش نجابت می چکید

چشم زمزم از غمش نمناک بود

دامنش از اب کوثر پاک بود

اسمانی بود صاف وبی کران

قصه گویی بود در شهرکران

خانه اش در سادگی ممتاز بود

هر چه در ان خانه بود اعجاز بود

گر چه یک زن با هزاران درد بود

زن مگو او یک تنه صد مرد بود

هیچ می دانی چرا ان بت پرست

مست و بی رحمانه پهلویش شکست

گفت من از حق حمایت می کنم

از غدیر خم حفاظت می کنم

من به دنیا مجتبی اورده ام

کربلا در بطن خود پرورده ام

این حقیقت همچو کوکب منجلیست

بعد پیغمبر فقط حق با علیست
گل]





بسم رب النور...
سلام
ماه رمضان مبارک
ما رو از دعاهاتون بی نسیب نذارید
ممنون تشریف اوردید
وب زیبایی دارید در حد تیم ملی
اگه با تبادل لینک موافقید خبرم کنید لینک کنمتون
موفق باشید
یاحق
۱۲ شهریور ۸۸ ، ۲۲:۵۷ بسم رب زینب(س)
سلام دوستای گل ام !

من هم شما رو با افتخار لینک کردم..

ماه رمضونتون عسل!
قبول باشه راز و نیازاتون!

التماس دعا..
کاش آسمان میدانست درد من چیست !

کاش میدانست نیاز من چیست!

کاش میدانست به یک قطره باران نیز قانعم….

کاش آسمان میدانست درد منی که همان کویر خشک و بی جانم چیست!

دلم مثل کویر از محبت و عشق خشک و بی جان است ،

عاشقم ولی ، یک عاشق تنها!

یک عاشق بی … ! عاشقی که معشوقش در کنارش نیست….

کاش دریا میدانست کویر چیست!

راز درون دریا رویایی است محال برای همان کویر تنها!

دلم مثل کویر آرزوی دیدن دریا را دارد اما دریایی نیست تنها یک خواب است و بس!

کاش باران میدانست معنی انتظار چیست ….

منی که همان کویر تشنه و بی جانم سالهاست که انتظار یک قطره باران

را میکشم اما افسوس که این انتظار بیهوده است….

و ای کاش آسمان میدانست درد دل این کویر خسته و تشنه چیست
میلاد حسن(ع) خسرو دین است امشب
شادی و سرور مؤمنین است امشب
از یمن قدوم مجتبی(ع) طاعت ما
مقبول خداوند مبین است امشب




مـــیلاد کـریم ســبز پوش آل فـاطـمه ، تـنهاترین سـردار لـشـکر حـیدر و غـریـب شـهر پـیامــبر تهـنیت بـاد
بسم رب النور..
لینک شدین
آن مرغ خوش آواز چه زیباست به پرواز
مبهوت منم خیره به او چشم و دهان باز
برخاک منم خیره و در بند و حصاری
در حسرت پرواز سراپا هوس و آز
گر حسرت پرواز به دل هست عجب نیست
مرغ قفسم نیست مرا عادت پرواز
سلام
و دیگر هیچ
همین........
خوشحال می شم با هم تبادل لینک داشته باشیم
۱۴ شهریور ۸۸ ، ۱۶:۰۱ بچه های خاکی
سلاااااااااااااااام...
.
.
.کامل نتونستم بخونمش ولی واقعا جالبه...
.
.
.مدیون منی اگه دعام نکنیا
یاعلی
سلام دوست عزیز
ممنون از حضور گرمتون
با افتخار لینکتون کردم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی